باسمه تعالی
بررسی صور خیال "بیان " در کتاب ادبیّات 3تخصّصی انسانی(قسمت دوم)
نویسنده: حسین فرجی کارشناس ارشد زبان و ادبیّات فارسی
۲- 2- استعاره ی کنایی غیر اضافی: آن است که نشانه ی مشبّه به حذف شده بدون نقش نمای اضافه به مشبّه، نسبت یا ربط داده شود. این نوع استعاره به شکل اضافه نمی آید به همین دلیل غیر اضافی نامیده می شود.
2- 2- 1 - استعاره ی مکنیّه ی غیر اضافی(تشخیص)
معمولا؛ فرمول این نوع استعاره: مشبّه + نشانه ی مشبّه به حذف شده ی مخصوص موجود زنده + یکی از افعالی که نشانه ی مشبّه به حذف شده را به مشبّهی که این نشانه ندارد؛ نسبت می دهد( قرض می دهد)
آن گونه که در فرمول ذکر شد در این نوع استعاره: نشانه ی مشبّه به حذف شده که جزء حالات یا رفتار موجود زنده( انسان، حیوان یا پرنده)است؛ به مشبّه(همان استعاره کنایی) با یکی از افعال، ربط داده می شود که مشبّه خودش این نشانه را ندارد؛ یا این که خود فعل به مشبّه ربط داده می شود.
شاهد مثال ها از کتاب ادبیات 3 انسانی
1- چگونه خاک نفس می کشد؟/بیندیشیم:
چه زمهریر غریبی!/ شکست چهره ی مهر/ فسرد سینه ی خاک/شکافت زهره ی سنگ(فریدون مشیری)
توضیح :شاعر « خاک » را به انسانی تشبیه کرده است که «نفس می کشد » و « نفس کشیدن » را که یکی از نشانه های « مشبّه به » حذف شده است به « خاک » نسبت داده است یا (قرض داده ).
تبدیل به تشبیه:خاک مانند انسانی است که نفس می کشد.
مشبّه ادات تشبیه مشبّه به وجه شبه
چهره ی مهر، سینه ی خاک، زهره ی سنگ : سه اضافه ی استعاری( استعاره ی کنایی تشخیص) هستند که قبلا ذکر شد.
2- در آسمان و زمین، هول کرده بود کمین/به تنگنای زمان، مرگ کرده بود درنگ (فریدون مشیری)
توضیح :شاعر به ترتیب« هول و مرگ را به انسانی تشبیه کرده است که «کمین و درنگ کرده » و « کمین و درنگ کردن » را که به ترتیب از نشانه های « مشبّه به » حذف شده است به « هول» و «مرگ » نسبت داده است یا (قرض داده ).
تبدیل به تشبیه:هول مانند انسانی است که کمین کرده است . استعاره ی بعدی نیز به همین شکل .
مشبّه ادات تشبیه مشبّه به وجه شبه
3- پاسخی نداشت سپهر/ دوباره باغ بخندد؟/کسی نداشت یقین.(فریدون مشیری)
توضیح : شاعر در اصل « سپهر » را به انسانی تشبیه کرده است که «پاسخی نداشت که بدهد » و « پاسخ نداشتن » را که یکی از نشانه های « مشبّه به » حذف شده است به « سپهر » نسبت داده است یا (قرض داده ).
تبدیل به تشبیه:سپهر مانند انسانی است که پاسخی نداشت که به سؤال مطرح شده بدهد.
مشبّه ادات تشبیه مشبّه به وجه شبه
و همچنین باغ را به انسانی تشبیه کرده است که شاعر شک دارد که باغ بخندد.
4- زمین به ما آموخت:/ ز پیش حادثه باید که پای پس نکشیم/ مگر کم از خاکیم/ نفس کشید زمین، ما چرا نفس نکشیم
( فریدون مشیری)
توضیح : شاعر « زمین » را به انسانی( معلّمی) تشبیه کرده است که «می آموزد » و « آموختن » را که یکی از نشانه های « مشبّه به » حذف شده است به « زمین » نسبت داده است یا (قرض داده ).
تبدیل به تشبیه:زمین مانند انسانی بود که به ما آموخت.
مشبّه ادات تشبیه مشبّه به وجه شبه
و همچنین زمین را به انسانی تشبیه کرده است که نفس می کشد.
5- خورشید ز ابر تیره دهد روی گاه گاه/ چونان حصاری ای که گذر دارد از رقیب(رودکی)
توضیح : شاعر « خورشید » را به انسانی تشبیه کرده است که «روی نشان می دهد » و « روی نشان دادن » را که یکی از نشانه های « مشبّه به » حذف شده است به « خورشید » نسبت داده است یا (قرض داده ).
تبدیل به تشبیه:خورشید مانند انسانی است که گاه گاهی روی ( چهره) نشان می دهد.
مشبّه ادات تشبیه مشبّه به وجه شبه
6- آن ابر بین که گرید چون مرد سوگوار/ و آن رعد بین که نالد چون عاشق کئیب( رودکی)
توضیح :شاعر « ابر » را به انسانی تشبیه کرده است که «می گرید » و « گریستن » را که یکی از نشانه های « مشبّه به » حذف شده است به « ابر » نسبت داده است یا (قرض داده ) و رعد را به انسانی مانند کرده است که می نالد. تشبیه مفرد مقیّد نیز در هر دو مصراع وجود دارد.
تبدیل به تشبیه: ابر مانند انسانی است که می گرید. ( گریه ی ابر بارانش است) رعد نیز به همین شکل.
مشبّه ادات تشبیه مشبّه به وجه شبه
7- آمد بهار خرّم با رنگ و بوی طیب/ با صد هزارزینت و آرایش عجیب( رودکی)
توضیح :شاعر « بهار » را به انسانی تشبیه کرده است که «می آید و بسیار آرایش کرده است » و « آمدن و زینت و آرایش » را که دو نشانه از « مشبّه به » حذف شده است به « بهار » نسبت داده است یا (قرض داده ).
تبدیل به تشبیه:بهار مانند انسانی است که با صد هزار زینت و آرایش آمده است.
مشبّه ادات تشبیه مشبّه به وجه شبه
8- سرانجام، حسین(ع) که همه ی یاران و فرزندانش را از دست داده بود/خود نیز با پیکری خونین و چاک چاک بر زمین افتاد/از آن پس هر شامگاه آسمان خون می گرید/و وحوش کوه و صحرا نالانند.( آرمان رنو)
توضیح : شاعر « آسمان » را به انسانی تشبیه کرده است که «خون می گرید » و « خون گریستن » را که یکی از نشانه های « مشبّه به » حذف شده است به « آسمان » نسبت داده است (قرض داده ).
تبدیل به تشبیه:آسمان مانند انسانی است که خون می گرید.
مشبّه ادات تشبیه مشبّه به وجه شبه
9- کوه یحیی را نه سوی خویش خواند/قاصدانش را به زخم سنگ راند؟( مولوی)
توضیح :شاعر « کوه » را به انسانی تشبیه کرده است که «یحیی را به سوی خویش فرا خواند و کسانی که قصد جانش کرده بودند با سنگ از او دور کرد » و « به سوی خود خواندن و به زخم سنگ راندن » را که دو نشانه از « مشبّه به » حذف شده است به « کوه » نسبت داده است یا (قرض داده ).
تبدیل به تشبیه:کوه مانند انسانی است که فرد را به سوی خویش می خواند ...
مشبّه ادات تشبیه مشبّه به وجه شبه
نکته ی مهم: هر گاه شاعر یا نویسنده ای، شی ء، مفهوم یا هر موجودی غیر از انسان را مورد خطاب قرار دهد به گونه ای که آن موجود غیر انسانی منادا واقع شود؛ در این صورت شاعر یا نویسنده، استعاره ی کنایی غیر اضافی(انسان انگاری) به کار برده است.
مثال1: بیا ای عشق با من گفت و گو کن بیا راز دل من جست و جو کن ( حسین فرجی)
توضیح :عشق مانند انسانی است که مورد خطاب قرار می گیرد. در مصراع دوم نیز عشق به قرینه ی لفظی حذف شده است.
مثال 2: دیدم آلاله ای در دامن خار واتم: آلالیا کی چینمت بار؟ (بابا طاهر همدانی)
توضیح :آلاله مانند انسانی است که مورد خطاب قرار گرفته است.
مثال 3: طوطی من، مرغ زیرک سار من ترجمان فکرت و اسرار من (مولوی)
توضیح :طوطی و مرغ(طوطی) مانند انسانی در بیت بالا مورد خطاب قرار گرفته است.
تمام مثال های بالا که از ادبیات 3 انتخاب شده اند؛ در آن ها از زیور بیانی استعاره ی کنایی غیر اضافی( تشخیص) استفاده شده است که با مثال های قبلی که با فعل به مشبّه نسبت داده می شدند؛ فرق دارد.
نکته 1: نام های دیگر تشخیص: آدم نمایی ، انسان انگاری ، شخصیت بخشی و جان بخشی به اشیا
است؛ یعنی نسبت دادن حالات و رفتار آدمی، پرنده یا حیوان- که جاندارند- به دیگر پدیده های خلقت یا ( دادن شخصیت انسانی به موجوداتی غیر از انسان )
نکته 2: رابطه ی تشخیص و استعاره ی مکنیّه در علم منطق از نوع عموم و خصوص مطلق است.
2- 2-2- استعاره ی مکنیّه ی غیر اضافی(غیرتشخیص)
معمولا؛ فرمول این نوع استعاره: مشبّه + نشانه ی مشبّه به حذف شده ی مخصوص غیر جاندار+ یکی از افعالی که نشانه ی مشبّه به حذف شده را به مشبّهی که این نشانه ندارد؛ نسبت می دهد( قرض می دهد)
آن گونه که در فرمول ذکر شد در این نوع استعاره: نشانه ی مشبّه به حذف شده که جزء حالات یا رفتار موجود زنده( انسان، حیوان یا پرنده)نیست؛ به مشبّه(همان استعاره کنایی) با یکی از افعال، ربط داده می شود.( مشبّه خودش این نشانه را ندارد) یا این که خود فعل به مشبّه نسبت داده می شود که مشبّه آن را ندارد.
اینک شاهد مثال ها از ادبیات 3 انسانی
1- لاله میان کشت درخشد همی زدور/ چون پنجه ی عروس به حنا شده خضیب (رودکی)
توضیح : شاعر «لاله » را به خورشیدی تشبیه کرده است که «می درخشد » و « درخشیدن »را که یکی از نشانه های « مشبّه به » حذف شده است به « لاله » نسبت داده است یا (قرض داده ).
تبدیل به تشبیه:لاله مانند خورشیدی است که می درخشد.
مشبّه ادات تشبیه مشبّه به وجه شبه
2- در بهاران کی شود سرسبز سنگ/ خاک شو تا گل برآید رنگ رنگ (مولوی)
توضیح : شاعر «سنگ » را به گیاه یا سبزه ای تشبیه کرده است که «سرسبز می شود » و « سرسبز شدن»را که یکی از نشانه های « مشبّه به » حذف شده است به «سنگ » نسبت داده است یا (قرض داده ).
تبدیل به تشبیه:سنگ مانند گیاهی است که سرسبز می شود.
مشبّه ادات تشبیه مشبّه به وجه شبه
3- از آسمان، آتش می بارید و زمین سوزان بود. (آرمان رنو)
توضیح :شاعر «آتش » را به باران تشبیه کرده است که «می بارد » و « باریدن »را که یکی از نشانه های « مشبّه به » حذف شده است به « آتش » نسبت داده است یا (قرض داده ).
تبدیل به تشبیه:آتش مانند باران است که می بارد.
مشبّه ادات تشبیه مشبّه به وجه شبه
هم چنین شاعر، زمین را به آتشی مانند کرده است که سوزان است بنابراین در کل شعر،
دو استعاره ی کنایی غیر اضافی (غیر تشخیص) به کار رفته است.
4- مجملش گفتم، نگفتم زآن بیان ورنه هم افهام سوزد هم زبان(مولوی)
توضیح : شاعر «بیان خود » را به آتشی تشبیه کرده است که « افهام و زبان رامی سوزاند » و « سوختن »را که یکی از نشانه های « مشبّه به » حذف شده است به « بیان » نسبت داده است یا (قرض داده ). از طرفی دیگر هم افهام و هم زبان را هیزمی تصوّرکرده است که آتش بیان، آن ها را می سوزاند. پس سه استعاره ی کنایی غیر اضافی در این بیت مولوی به کار رفته است.
تبدیل استعاره ها ی مصرع دوم به تشبیه:افهام و زبان مانند هیزمی هستند که آتش بیان آن ها را می سوزاند.
مشبّه ادات تشبیه مشبّه به وجه شبه
5- و می توانست نگاه این یکی را در چلّه ی کمان بنشاند و به سوی دشمن پرتاب کند و مطمئن باشد که دشمن را متلاشی خواهد کرد. ( نادر ابراهیمی)
توضیح : نویسنده «نگاه » را به تیری تشبیه کرده است که « می توانددر چلّه ی کمان قرار گیرد و به سوی دشمن پرتاب شود » و « در چلّه ی کمان گذاشتن و پرتاب کردن »را که دو نشانه از « مشبّه به » حذف شده است به « نگاه » نسبت داده است یا (قرض داده ).
تبدیل به تشبیه:نگاه مانند تیری است که در چلّه ی کمان گذاشته می شود و به طرف دشمن پرتاب می شود.
مشبّه ادات تشبیه مشبّه به وجه شبه
6- شما با دقّت و قدرت به نقاط ضربه پذیر رضاخان ضربه نمی زنید بلکه ضربه هایتان را غالباً به سوی او و دیگران، بی هوا پرتاب می کنید . ( نادر ابراهیمی)
توضیح : نویسنده «ضربه ها » را به تیرهایی ( سنگی) تشبیه کرده است که بیهوده « پرتاب می شوند » و « پرتاب کردن »را که یکی از نشانه های « مشبّه به » حذف شده است به « ضربه ها » نسبت داده است یا (قرض داده ).
تبدیل به تشبیه:ضربه ها مانند تیرهایی است که پرتاب می کنید.
مشبّه ادات تشبیه مشبّه به وجه شبه
7- و دفتر از گفته های پریشان بشویم و من بعد پریشان نگویم.( سعدی)
توضیح : نویسنده «دفتر » را به لباس(هرچیز قابل شست و شو) تشبیه کرده است که با آب « قابل شست و شو » است و « بشویم »را که یکی از نشانه های « مشبّه به » حذف شده است به « دفتر » نسبت داده است یا (قرض داده ).
تبدیل به تشبیه: دفتر مانند لباس یا ظرفی است که می توانیم آن را بشوییم.
مشبّه ادات تشبیه مشبّه به وجه شبه
8- ز پیکان همی آتش افروختند به بر بر زره را همی دوختند ( فردوسی)
توضیح : شاعر «پیکان » را به سوزنی تشبیه کرده است که « زره را به بدن می دوزد » و « زره را همی دوختند » که یکی از نشانه های « مشبّه به » حذف شده است به « پیکان » نسبت داده است یا (قرض داده ).
تبدیل به تشبیه:پیکان مانند سوزنی است که زره را به بدن می دوزد.
مشبّه ادات تشبیه مشبّه به وجه شبه
9- اگر یک سر مو فراتر پرم فروغ تجلّی بسوزد پرم (سعدی)
توضیح : شاعر «فروغ تجلّی » را به آتشی تشبیه کرده است که « پر جبرئیل را می سوزاند » و « سوختن پر »را که یکی از نشانه های « مشبّه به » حذف شده است به « فروغ تجلّی » نسبت داده است یا (قرض داده ).
تبدیل به تشبیه: فروغ تجلّی مانند آتشی است که پرم را می سوزاند.
مشبّه ادات تشبیه مشبّه به وجه شبه
نتیجه گیری: در کتاب ادبیّات 3 تخصّصی از میان دو نوع استعاره، استعاره ی کنایی (مکنیّه) و مصرّحه، استعاره ی مکنیّه، بسامد بیشتری دارد و انواع استعاره ی مکنیّه(کنایی) به ترتیب بسامد عبارتند از: 1- استعاره ی مکنیّه ی غیر اضافی(تشخیص) 2 – استعاره ی مکنیّه ی اضافی(تشخیص) 3- استعاره ی مکنیّه ی اضافی( غیرتشخیص) 4- استعاره ی مکنیّه ی غیر اضافی( غیر تشخیص).
وجود انواع استعاره در شعر یا نوشته، هنری تر و خیال انگیز تر از وجود تشبیه است ؛ زیرا که تکاپو و جست و جوی ذهنی در استعاره برای درک آن و یافتن وجه شبه بیشتر است و علاوه بر این، استعاره فشرده و خلاصه شده ی تشبیه است که در تمام مثال هایی که استعاره را به تشبیه تبدیل کردیم ؛ این نظریه به وضوح اثبات می گردد.
در استعاره رابطه ی یکسانی میان مشبّه و مشبّه به بر قرار است امّا در تشبیه رابطه ی هم نشینی.
3- مجا ز
تعریف : مجاز به کار بردن واژه، در غیر معنی حقیقی به شرط داشتن قرینه و علاقه.
قرینه در مجاز: نشانه است که ذهن ما را از معنای حقیقی کلمه منصرف می کند و به سوی معنای غیر حقیقی می کشاند.
قرینه بر دو نوع: الف – لفظی: که در جمله حضور دارد و بیشترین قرینه های مجاز از این نوع است.
ب – معنوی: که از سیاق و حال و هوای جمله به آن پی می بریم . تعداد قرینه های معنوی در مجاز کم است.
مثال۱ : ایران در بازی های آسیایی، مقام اول کسب کرد.
توضیح : کلمه ی « ایران » مجاز از یک تیم ورزشی از ایران است و « مقام اول کسب کردن » قرینه است که به ما کمک می کند تا بفهمیم که منظور از کلمه ایران، کشور ایران نیست .
مثال ۲: سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق (مولوی)
توضیح :کلمه ی سینه مجاز از انسان عاشق است . قرینه: تا بگویم شرح درد اشتیاق
نکته: از آنجا که در استعاره لفظ در معنای حقیقی خود به کار نمی رود ، لذا هر استعاره ی مصرّحه ای نوعی مجاز است ؛ امّا هر مجازی استعاره نیست (بین استعاره و مجازرابطه ی عموم و خصوص مطلق است)
علاقه در مجاز: به رابطه ای گفته می شود که بین معنای حقیقی و غیر حقیقی کلمه وجود دارد. علاقه های مجاز نامحدود هستند و ما نباید که علاقه های مجاز را محدود به چند علاقه ی خاص کنیم؛ زیرا که در این صورت جلو خلق مجاز های جدید را می گیریم.
اینک تعدادی از علاقه های مجاز که در کتب درسی ادبیّات 3 تخصّصی به کار رفته اند به آن ها پرداخته می شود:
1- علاقه ی جزئیّه:
تعریف: به کار بردن جزء یک چیز به جای کلّ آن( ذکر جزء و اراده ی کل)
مثال 1 : چنان گرم در تیه قربت براند که در سدره جبریل از او باز ماند (سعدی شیرازی)
سدره : مجاز از آسمان هفتم قرینه: باز ماندن جبرئیل از او علاقه: جزئیّه
مثال2: چو او شهر ایران به گشتاسب داد نیامد تو را هیچ از آن تخت یاد (فردوسی)
شهر : مجاز از کشور (پادشاهی) قرینه : به گشتاسب داد(واگذار کرد) علاقه : جزئیّه
مثال 3: دل رستم از غم پر اندیشه شد جهان پیش چشمش چو یک بیشه شد (فردوسی)
دل : مجاز از وجود قرینه: غم و پر اندیشه شدن علاقه: جزئیّه
مثال 4 : بیامد چنان تا لب هیرمند همه دل پر از باد و لب پر ز پند ( فردوسی)
دل: مجاز از وجود قرینه: پر از باد ( غرور) علاقه: جزئیّه
لب : مجاز از دهان( سخن) قرینه: پر از پند بودن علاقه: جزئیّه
مثال 5 : زمانه برد راست آن را به چشم بدان گه که باشد دلت پر ز خشم ( فردوسی)
دل: مجاز از وجود قرینه: پر ز خشم بودن علاقه: جزئیّه
مثال 6 : بکوبمت امروز آن گونه یال که هرگز نبیند تو را زنده زال (فردوسی)
یال: مجاز از وجود( جسم و بدن) قرینه: بکوبمت امروز یال و زال تو را زنده ندیدن علاقه: جزئیّه
مثال 7 : به باد افره این گناهم مگیر تویی آفریننده ی ماه و تیر (فردوسی)
ماه و تیر: مجاز از تمام پدیده های آفرینش( کل هستی) قرینه: آفریننده بودن علاقه: جزئیّه
مثال 8 : در شهر بغداد مردی بود که در اوّل روز جوانی و غرّه ی ایّام زندگانی، تفحّص کار دزدان و بحث احوال طرّاران کردی . ( قاضی محسّن تنوخی)
روز: مجاز از دوره، روزگار قرینه: اضافه شدن روز به جوانی و غرّه ی زندگانی علاقه: جزئیّه
مثال 9 : بی آن که در کوچه را بزند و کسی در را باز کند، یک مرتبه توی اتاق آن ها آمده بود؛ نیشش باز شده بود و یک ریز می خندید. (جمال میر صادقی)
نیش: مجاز از دهان قرینه: باز شده بود و می خندید علاقه: جزئیّه
مثال 10 : شورشراب عشق تو آن نفسم رود ز سر/ کاین سر پر هوس شود خاک در سرای تو (حافظ)
سر در مصراع اوّل : مجاز از وجود قرینه: عشق تو آن نفس رود علاقه: جزئیّه
توضیح : سر در مصراع دوم : مجاز از فکر و اندیشه قرینه: پر هوس علاقه: محلیّه
نفس : مجاز از لحظه، آن قرینه: معنوی و از سیاق شعر مشخّص می شود. علاقه: لازمیّه
مثال 11 : ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روز در یابی ( سعدی)
پنج روز: مجاز از مدّت اندک، زمان کم قرینه: پنجاه رفت و در خوابی علاقه: جزئیّه
مثال 12 : دل شده ی پای بند، گردن و جان در کمند/ زهره ی گفتار نه، کاین چه سبب وآن چراست؟ (سعدی)
گردن و جان : مجاز از تمام وجود قرینه: دل شده ی پای بند علاقه: جزئیّه
مثال 13 : اگر تو ز آموختن سر بتابی نجوید سر تو همی سروری را ( ناصر خسرو)
سر: مجاز از وجود قرینه: اضافه شدن سر به تو همی سروری را نجوید علاقه: جزئیّه
مثال 14 : خوشا چشمی که رخسار تو بیند خوشا ملکی که سلطانش تو باشی (فخرالدین عراقی)
چشم : مجاز از انسان عاشق قرینه: خوشا که رخسار تو بیند علاقه: جزئیّه
مثال 15 : خوشا آن دل که دلدارش تو گردی خوشا جانی که جانانش تو باشی (فخرالدین عراقی)
دل: مجاز از انسان عاشق قرینه: خو شا آن که دلدارش تو گردی علاقه: جزئیّه
جان : مجاز از انسان عاشق قرینه: جانانش تو باشی علاقه: جزئیّه
مثال 16 : چه خوش باشد دل امیدواری که امّید دل و جانش تو باشی (فخر الدّین عراقی)
دل: مجاز از انسان عاشق قرینه: اضافه شدن دل به امّیدواری علاقه: جزئیّه
مثال 17 : مگر بشویم از این دل غبار هستی را بر آستان تو عمری گریستم چون ابر ( مشفق کاشانی)
دل: مجاز از تمام وجود قرینه: اضافه شدن دل به غبار هستی علاقه: جزئیّه
مثال 18 : شما که اید؟ صفّی از گرسنگی و غرور/ که استقامت و خشم از نگاهتان پیداست (سهیل محمودی) نگاه: مجاز از وجود قرینه: استقامت و خشم از شما پیداست علاقه: جزئیّه
مثال 19 : تقریر ادیبانه ی برهان معاد است فصلی که نسیم از پی اسفند گشوده است ( زکریا اخلاقی)
اسفند : مجاز از زمستان قرینه: فصل علاقه: جزئیّه
مثال 20 : جمله گفتند این زمان در روزگار نیست خالی هیچ شهر از شهریار (عطّار نیشابوری)
شهر: مجاز از کشور قرینه: خالی نبودن از شهریار علاقه: جزئیّه
مثال 21 : آن گاه جغد زبان به عذر خواهی گشود که من روزگاری است در ویرانه جای گرفته ام؛ چون شنیده ام که در ویرانه گنج، پنهان باشد. ( برگرفته از منطق الطّیر عطّار نیشابوری)
زبان: مجاز از دهان قرینه: به عذر خواهی گشودن علاقه: جزئیّه
مثال 22 : حاکم خود را به جان فرمان کنیم نیک و بد هر چه او بگوید، آن کنیم ( عطّار نیشابوری)
جان: مجاز از تمام وجود قرینه: فرمان کردن از حاکم خود علاقه: جزئیّه
نیک و بد : مجاز از تمام فرمان ها و دستورها قرینه: هر چه او بگوید علاقه: جزئیّه
مثال 23 : پشّه کی داند که این باغ از کی است کاو بهاران زاد و مرگش در دی است (مولوی)
دی: مجاز از زمستان قرینه: بهاران زاد علاقه: جزئیّه
مثال 24 : حرف درویشان بدزدد مرد دون تا بخواند بر سلیمی ز آن فسون ( مولوی)
حرف : مجاز از سخن و کلام قرینه: اضافه شدن حرف به درویشان علاقه: جزئیّه
مثال 25 : گر در این دریا هزاران جان فتاد شبنمی در بحر بی پایان فتاد ( عطّار نیشابوری)
جان: مجاز از انسان سالک( عارف) قرینه: افتادن در دریا علاقه: جزئیّه
مثال 26 : حرف و صوت و گفت را بر هم زنم تا که بی این هر سه با تو دم زنم ( مولوی)
حرف و صوت و گفت : مجاز از ظواهر سخن و شعر قرینه: بی این سه با تو دم زنم علاقه: جزئیّه
مثال 27 : ای حیات عاشقان در مردگی دل نیابی جز که در دل بردگی ( مولوی)
دل: مجاز از انسان عارف ( صاحب دل) قرینه: دل بردگی علاقه: جزئیّه
مثال 28 : بهر این فرمود رحمان، ای پسر « کُلُّ یَومٍ هُوَ فِی شَأن » ای پسر ( مولوی)
پسر: مجاز از انسان قرینه: خطاب خدا به ای پسر علاقه: جزئیّه
مثال 29 : یعنی ای مطرب شده با عام و خاص مرده شو چون من که تا یابی خلاص (مولوی)
عام و خاص : مجاز از عموم انسان ها (همه) قرینه: مطرب شده با خاص و عام علاقه: جزئیّه
مثال 30 : در پناه لطف حق باید گریخت کاو هزاران لطف بر ارواح ریخت ( مولوی)
ارواح: مجاز از انسان ها قرینه: هزاران لطف بر کسی ریختن علاقه: جزئیّه
مثال 31 : جان من کمتر ز طوطی کی بود جان چنین باید که نیکو پی بود ( مولوی)
جان : مجاز از وجود قرینه: اضافه شدن جان به من و بقیّه ی جمله علاقه: جزئیّه
مثال 32 : آب اجل که هست گلو گیر خاص و عام بر حلق و دهان شما نیز بگذرد ( سیف فرغانی)
عام و خاص : مجاز از تمام موجودات هستی قرینه: گلو گیر بودن آب اجل علاقه: جزئیّه
حلق و دهان : مجاز از وجود (همه) قرینه: گذشتن اجل بر شما علاقه: جزئیّه
مثال 33 : در مملکت چو غرّش شیران گذشت و رفت این عو عو سگان شما نیز بگذرد ( سیف فرغانی)
مملکت : مجاز از گیتی، جهان قرینه: چو غرّش شیران گذشت و رفت علاقه: جزئیّه
مثال 34 : چو شمعم، بر فروز از آتش عشق بر آن آتش، دلم پروانه سان زن (بابا طاهر عریان همدانی)
دل : مجاز از وجود قرینه: اضافه شدن دل به ضمیر –َ م و پروانه سان زن علاقه: جزئیّه
مثال 35 : پرندگان هوا، دسته دسته جان دادند گل آوران چمن، جاودانه پژمردند ( فریدون مشیری)
چمن : مجاز از باغ، بوستان قرینه: گل آوران پژمردند علاقه: جزئیّه
مثال 36 : شکوه رستن، اینک/طلوع فروردین.(فریدون مشیری)
فروردین: مجاز از بهار قرینه: شکوه رستن علاقه: جزئیّه
مثال 37 : گداخت آن همه برف/ دمید این همه گل/ شکفت این همه رنگ ( فریدون مشیری)
رنگ : مجاز از گل قرینه: شکفت علاقه: جزئیّه
مثال 38 : که رحمی بر دل پر خونم آور وزین غرقاب غم بیرونم آور (نظامی)
دل : مجاز از وجود قرینه: رحم آوردن علاقه: جزئیّه
مثال 39 : گل اگر چه هست بس صاحب جمال حسن او در هفته ای گیرد زوال ( عطّار نیشابوری)
هفته : مجاز از زمان اندک و کوتاه قرینه: حسن او (گل) زوال گرفتن) علاقه: جزئیّه
مثال 40 : هم امروز از پشت بارت بیفکن میفگن به فردا مر این داوری را (ناصر خسرو)
امروز : مجاز از حال، اکنون( دنیا) قرینه: بار گناهان افکندن علاقه: جزئیّه
فردا : مجاز از آینده( آخرت) قرینه: داوری به فردا افکندن علاقه: جزئیّه
مثال 41: باز آی که چون برگ خزانم رخ زردی است/با یاد تو دمساز دل من دم سردی است ( مهرداد اوستا)
دل : مجاز از تمام وجود قرینه: دمساز من دم سردی است علاقه: جزئیّه
2- علاقه ی کلیّه :
تعریف : به کار بردن کلّ یک چیز به جای جزء آن چیز ( ذکر کل و اراده ی جزء) این علاقه بر عکس جزئیّه است.
مثال 1 : بالای پلّه ها ایستاده بود و برّ و برّ نگاه می کرد؛ امّا چیزی دستگیرش نمی شد. چشم های خواب آلود و حیرت زده ی خود را باز کرده و محو تماشا بود. ( جمال میر صادقی)
چشم : مجاز از پلک ها قرینه: باز کردن علاقه: کلیّه
مثال 2 : بعضی از سوار های کرمانشاهی در چمن جلو عمارت، اسب بازی می کردند؛ تفنگ می انداختند.(ناصر الدّین شاه)
تفنگ : مجاز از تیر، گلوله قرینه: می انداختند علاقه: کلیّه
مثال 3 : عاقبت اندیش نبود یک زمان در کشد خوش خوش بر آتش صد جهان ( عطّار نیشابوری)
جهان : مجاز از تعلّقات مادّی قرینه: بر آتش کشیدن علاقه: کلیّه
مثال 4 : خواجه حیران گشت اندر کار مرغ بی خبر ناگه بدید اسرار مرغ ( مولوی)
مرغ : مجاز از طوطی قرینه: خواجه اسرار را ناگه بدید علاقه: کلیّه
مثال 5 : روی بالا کرد و گفت: ای عندلیب از بیان حال خودمان ده نصیب (مولوی)
عندلیب : مجاز از طوطی قرینه: روی بالا کرد و گفت که از زبان بازرگان است علاقه: کلیّه
توضیح :عندلیب مطلق هر نوع مرغ و پرنده نیز هست که در این جا مجاز از طوطی است.
مثال 6 : نا گه فتاد لرزه بر اطراف روزگار از چه ؟ ز بیم تاختن ناگهان برف ( کمال الدّین اصفهانی)
روزگار : مجاز از پدیده های و موجودات قرینه: لرزه فتادن علاقه: کلیّه
مثال 7 : مرد حیران چون رسد این جایگاه در تحیّر مانده و گم کرده راه (عطّار نیشابوری)
مرد : مجاز از انسان سالک( عارف) قرینه: چون رسد این جایگاه علاقه: کلیّه
مثال 8 : چون گذشت از سر جهانی را گرفت گر جهان ویران کند؛ نبود شگفت ( مولوی)
جهان : مجاز از منطقه ( روستا)، شهر قرینه: گرفتن و ویران کردن علاقه: کلیّه
مثال9 : به آب دیده ی طفلان محروم به سوز سینه ی پیران مظلوم (نظامی)
سینه : مجاز از قلب قرینه: سوز داشتن علاقه: کلیّه
توضیح : سینه یک چیز کلّی است که قلب جزئی از آن است که از این نظر نوع علاقه کلیّه است و از دیدگاه دیگر می توان گفت که محل قرار گیری قلب، سینه است که از این نظر نوع علاقه محلیّه است.
3- علاقه ی محلّیّه:
تعریف : به نوعی از علاقه گفته می شود که محل قرار گیری یا زندگی یک چیز به جای خود آن چیز به کار می رود.( ذکر محل و اراده ی جای گیر)
مثال 1 : به آب دیده ی طفلان محروم به سوز سینه ی پیران مظلوم (نظامی)
سینه : مجاز از قلب قرینه: سوز داشتن علاقه: محلیّه
توضیح : علاقه ی محلیّه اکثراً کلیّه هم می توان گرفت و قابل توجیه علمی است که قبلاً توضیح داده شد.
مثال 2 : خداوندا شبم را روز گردان گردان چو روزم بر جهان پیروز گردان ( نظامی)
جهان : مجاز از مشکلات و گرفتاری ها قرینه: پیروز گرداندن علاقه: محلیّه
مثال 3 : در خانه ها ز بس که فرود آمده است برف نامد به حلق خانه فرو هیچ نان برف (کمال الدّین اصفهانی)
خانه : مجاز از اهل خانه قرینه: نان به حلق فرو نیامدن علاقه: محلیّه
مثال 4: فسرد سینه ی خاک/ شکافت زهره ی سنگ. (فریدون مشیری)
سینه : مجاز از قلب قرینه: فسردن علاقه: محلیّه
مثال 5 : هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما بگذرد (سیف فرغانی)
جهان : مجاز از زندگی، حکومت، وجود قرینه: مرگ بر شما بگذرد علاقه: محلیّه
مثال 6: گر پاسبان گوید که هی بر وی بریزم جام می دربان اگر دستم کشد، من دست دربان بشکنم (مولوی)
جام می : مجاز از شراب قرینه: بریزم علاقه: محلیّه
مثال 7: در سرم از عشق گل سودا بس است ز آن که مطلوبم، گل رعنا بس است (عطّار نیشابوری)
سر : مجاز از فکر و اندیشه قرینه: در سر من عشق به گل بس است علاقه: محلیّه
مثال 8: حاج آقا مدرّس با کدام یک از این دو بیشتر کار می کند؟ قلب یا مغز؟ کدام را ترجیح می دهند؟
آقایان محترم! علما! روحانیّون حوزه ها! با مغز هایتان با حکومت طرف شوید و با قلب هایتان با خدا. (نادر ابراهیمی)
قلب : مجاز از احساس، عواطف قرینه: کار کردن و ارتباط با خدا علاقه: محلیّه
مغز : مجاز از فکر، اندیشه قرینه: با حکومت طرف شدن و کار کردن علاقه: محلیّه
مثال 9: درون حبّه ای صد خرمن آمد جهانی در دل یک ارزن آمد ( شیخ محمود شبستری)
جهان : مجاز ازاسرار، راز ها قرینه: آمدن جهان در دل یک ارزن علاقه: محلیّه
مثال 10: و باد/ تو را با مشام خیمه گاه/ در میان نهاد. (سیّد حسن حسینی)
خیمه گاه : مجاز ازاهل خیمه قرینه: در میان نهادن علاقه: محلیّه
مثال 11: دلم شکسته تر از شیشه های شهر شماست شکسته باد کسی کاین چنینمان می خواست (سهیل محمودی)
شهر : مجاز ازساختمان ، پنجره ی خانه قرینه: شکسته تر از شیشه ها علاقه: محلیّه
مثال 12: بیا از همه ی دشت ها سؤال کنیم کدام قلّه چنین سرفراز و پا برجاست؟ (سهیل محمودی)
دشت ها : مجاز ازملّت ها ، مردم قرینه: سؤال کنیم علاقه: محلیّه
مثال 13:اگر چه باغچه ها را کسی لگد کرده ولی بهار در تصرّف گل هاست (سهیل محمودی)
باغچه ها : مجاز ازگل ها و گیاهان (استعاره از شهر های ایران) قرینه: لگد کردن علاقه: محلیّه
مثال 14 : نکوهش مکن چرخ نیلوفری را برون کن ز سر باد خیره سری را ( ناصر خسرو)
سر : مجاز ازاندیشه، ذهن قرینه: باد خیره سری برون کن علاقه: محلیّه
مثال 15: به گونه ی ماه نامت/زبانزد آسمان ها بود/و پیمان برادری ات/ با جبل نور/چون آیه های جهاد/محکم ( حسن حسینی )
آسمان : مجاز ازفرشتگان ( اهل آسمان ) قرینه: زبانزد بودن علاقه: محلیّه
مثال 16 : هر که آمد عمارتی نو ساخت رفت و منزل به دیگری پرداخت (سعدی)
منزل : مجاز ازاسباب و وسایل ، مادیّات قرینه: به دیگری واگذار کردن علاقه:محلیّه
مثال 17 : فی الجمله از گل بستان هنوز بقیّتی مانده بود که کتاب گلستان تمام شد. ( سعدی)
کتاب : مجاز ازنوشته های کتاب قرینه: تمام شدن علاقه:محلیّه
نکته : کتاب را می توان علاقه ی کلیّه هم گرفت .
مثال 18 : چه مایه جهان داشت، لهراسب شاه نکردی گذر سوی آن بارگاه (فردوسی)
جهان : مجاز از پادشاهی، قدرت قرینه: لهراسب شاه داشت علاقه: محلیّه
مثال 19 : چه باید مرا جنگ زابلستان وگر جنگ ایران و کابلستان؟ (فردوسی)
زابلستان، ایران و کابلستان : مجاز از سپاه یا مردم زابل،ایران و کابل قرینه: چه باید مرا جنگ علاقه: محلیّه
4- علاقه ی لازمیّه:
تعریف :آوردن جزء همراه یک چیز به جای آن چیز و یا به کار بردن لازم و ملزومی به جای یکدیگر با دلالت التزام.
مثال 1 : آن گه فرمود که من، خود را در خواب سازم و تو چنان که ایشان آواز تو می شنوند با من در سخن گفتن آی.(نصرالله منشی)
آواز: مجاز از صدا قرینه: با من در سخن گفتن آی علاقه: لازمیّه
مثال 2 : چون به مقام خویش باز آمد، سفره خواست تا تناولی کند. (سعدی)
سفره : مجاز از طعام و غذا قرینه: تناول کردن علاقه: لازمیّه
مثال 3 : چون بترسیدند آن مرغان ز راه جمع گشتند آن همه یک جایگاه (عطّار نیشابوری)
راه : مجاز از گرفتاری، موانع قرینه: بترسیدند علاقه: لازمیّه
مثال 4 : صد بلا در هر نفس این جا بود طوطی گردون، مگس این جا بود (عطّار نیشابوری)
نفس : مجاز از آن ، لحظه قرینه: صد بلا در هر نفس در این جا بودن علاقه: لازمیّه
مثال 5 : مُلک این جا بایدت انداختن مِلک این جا بایدت در باختن (عطّار نیشابوری)
مُلک : مجاز از قدرت و پادشاهی قرینه: معنوی و از سیاق شعر مشخّص می شود. علاقه: لازمیّه
مِلک : مجاز از آن چه در تصرّف انسان است، پول و دارایی قرینه: در این جا در باختن علاقه: لازمیّه
مثال 6 : هر یکی بینا شود بر قدر خویش باز یابد در حقیقت صدر خویش (عطّار نیشابوری)
صدر : مجاز از مقام و منزلت قرینه: باز یافتن صدر خود علاقه: لازمیّه
مثال 7 : زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر تا از این گنبد دیرینه دری پیدا شد. (اقبال لاهوری)
در : مجاز از راه و روزن قرینه: تا از این گنبد دری پیدا شد. علاقه: لازمیّه
مثال 8 : در او در جمع گشته هر دو عالم گهی ابلیس گردد، گاه آدم (شیخ محمود شبستری)
ابلیس : مجاز از ظهور پلیدی و کردار بد قرینه: جمع شدن هر دو عالم در دل علاقه: لازمیّه
آدم : مجاز از پاکی و کردار نیک قرینه: جمع شدن هر دو عالم در دل علاقه: لازمیّه
مثال 9 : و ساعتی بعد / در باران متواتر پولاد/ بریده بریده/ افشا شدی. (سیّد حسن حسینی)
ساعت : مجاز ازلحظه و زمان اندک قرینه: بریده بریده افشا شدی علاقه:لازمیّه
مثال 10 : بوی گل های چیده می آید خونم از دل به دیده می آید ( غلام رضا قدسی)
خون : مجاز ازاشک قرینه: از دل به دیده آمدن علاقه:لازمیّه
مثال 11 : موجه ی این محیط طوفان زاست گر به چشم آرمیده می آید. ( غلام رضا قدسی)
چشم : مجاز ازنگاه ، دید و نظر قرینه: گر آرمیده می آید ( سیاق شعر) علاقه:لازمیّه
مثال 12 : خواب نوشین بامداد رحیل باز دارد پیاده را ز سبیل (سعدی)
سبیل : مجاز ازسفر ( حرکت) قرینه: پیاده را باز دارد علاقه:لازمیّه
مثال 13 : سعدی از اخلاق دوست هر چه بر آید نکو ست گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست (سعدی)
لب : مجاز ازگفتار و سخن قرینه: اضافه شدن لب به شیرن و آمدن دعا علاقه:لازمیّه
مثال 14 : من امروز نز بهر جنگ آمدم پی پوزش و نام و ننگ آمدم (فردوسی)
نام : مجاز ازشهرت و آوازه، آبرو قرینه: آمدم علاقه:لازمیّه
مثال 15 : تا یکی از دوستان که در کجاوه انیس من بودی و در حجره جلیس به رسم قدیم از در درآمد. (سعدی)
کجاوه : مجاز از مسافرت، سفر قرینه: انیس من بودی علاقه: لازمیّه
مثال 16 : یتیمی که نا کرده، قرآن درست کتب خانه ی چند ملّت بشست (سعدی)
ملّت : مجاز از ادیان ، آیین الهی قرینه: شستن و منسوخ کردن علاقه: لازمیّه
قرآن : مجاز از وحی الهی قرینه: یتیمی که ناکرده درست علاقه: لازمیّه
توضیح :کتب خانه : مجاز از کتاب های دینی، آثار دینی قرینه: شستن(منسوخ کردن) علاقه: محلیّه
چون این شاهد مثال در بخش علاقه ی کلیّه به آن پرداخته نشد در این جا توضیح داده شد.
مثال 17 : اگر تخت خواهی ز من با کلاه ره سیستان گیر و بر کش سپاه ( فردوسی)
تخت و کلاه : مجاز از پادشاهی قرینه: از سیاق شعر مشخّص می شود(معنوی) علاقه: لازمیّه
مثال 18 : چو او شهر ایران به گشتاسب داد نیامد تو را هیچ از آن تخت یاد (فردوسی)
تخت: مجاز از پادشاهی قرینه: تو را هیچ از آن یاد نیامد علاقه: لازمیّه
توضیح: شهر مجاز از کشور است که در علاقه ی جزئیّه به آن پرداخته شد.
مثال 19 : هم از بند او بد شود نام من هم از کشتنش بد، سر انجام من ( فردوسی)
بند: مجاز ازاسارت قرینه: بد شدن نام من علاقه: لازمیّه
مثال 20 : همان نام من باز گردد به ننگ نماند ز من در جهان بوی و رنگ
و گر من شوم کشته بر دست اوی نماند به زاولستان رنگ و بوی (فردوسی)
بوی و رنگ یا رنگ و بوی: مجاز ازشوکت و اعتبار، آبرو قرینه: نماند زمن و نماند به زاولستان علاقه: لازمیّه
توضیح : جهان نیز با علاقه ی محلیّه( کلیّه) در مفهوم مجازی مردم به کار رفته است.
مثال 21 : بدو گفت رستم که ای نام جوی تو را گر چنین آمده است آرزوی ... ( فردوسی)
نام: مجاز از شهرت و مقام قرینه: جستن نام علاقه: لازمیّه
مثال 22 : فراموش کردی تو سگزی مگر کمان و بر مرد پرخاش خر (فردوسی)
بر: مجاز از قدرت بدنی، توان جسمانی قرینه: اضافه شدن به مرد پرخاش خر علاقه: لازمیّه
توضیح:«کمان» در بخش علاقه ی آلیه به آن پرداخته می شود.
مثال 23 : بلی، این و آن هر دو نطق است لیکن نماند همی سحر، پیغمبری را (ناصر خسرو)
پیغمبری: مجاز از معجزه و وحی الهی قرینه: هر دو نطق بودن علاقه: لازمیّه
5- علاقه ی سببیّه:
تعریف : یعنی بیان کردن علّت و سبب (کنش) یک چیز به جای مسبّب ( معلول).
مثال 1 : من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان قال و مقال عالمی می کشم از برای تو ( حافظ)
نفس: مجاز از سخن و کلام قرینه: اضافه شدن به فرشتگان علاقه: سببیّه
عالم: مجاز از مردم قرینه: قال و مقال از برای تو می کشم علاقه: محلیّه
مثال 2 : چو تو خود کنی اختر خویش را بد مدار از فلک چشم، نیک اختری را (ناصر خسرو)
اختر: مجاز از سرنوشت قرینه: بد کردن اختر علاقه: سببیّه
مثال 3 : باز آی که چون برگ خزانم رخ زردی است/با یاد تو دمساز دل من دم سردی است ( مهرداد اوستا)
دم: مجاز از آه قرینه: با یاد تو که از تو دور هستم علاقه: سببیّه
توضیح : دل : مجاز از تمام وجود که قبلاً ذکر گردید.
مثال4 : من آن غافل نادانم که دم گرم تو مرا بر باد نشاند تا هوس سجّاده بر روی آب افکندن، پیش خاطر آوردم ...(کلیله و دمنه)
دم: مجاز ازسخن و کلام قرینه: بر باد نشاندن علاقه: سببیّه
مثال 5 : حرف و صوت و گفت را بر هم زنم تا که بی این هر سه با تو دم زنم ( مولوی)
دم: مجاز ازسخن و کلام قرینه: بی این هر سه با تو دم زنم علاقه: سببیّه
توضیح : قسمت مشخّص شده در مصراع اوّل قبلاً در مبحث علاقه ی جزئیّه به آن پرداخته شد.
مثال 6 : چشم ها و خشم ها و رشک ها بر سرش ریزد چو آب از مشک ها (مولوی)
چشم ها : مجاز ازبدی ها، آسیب ها، چشم زخم ها قرینه: بی این هر سه با تو دم زنم علاقه: سببیّه
مثال 7 : دل شده ی پای بند، گردن و جان در کمند/ زهره ی گفتار نه، کاین چه سبب وآن چراست؟ (سعدی)
زهره : مجاز از شجاعت و جرأت قرینه: گفتار نه علاقه: سببیّه
توضیح : دو کلمه ی مشخّص شده در مصراع اوّل مجاز هستند که در مبحث علاقه ی جزئیّه به آن پرداخته شد.
6 - علاقه ی آلیه:
تعریف : یعنی به کار بردن ابزار و وسیله ای به جای عمل و کاری که آن وسیله انجام می دهد.( کاربرد ابزار و اراده ی عمل آن ).
مثال 1 : قمر را روشنایی نامه داده عطارد را دوات و خامه داده (خواجوی کرمانی)
دوات و خامه : مجاز از نویسندگی( فنّ نگارش) قرینه: دادن این ابزار به عطارد علاقه: آلیه
توضیح: در مصرع اوّل نیز کلمه ی «نامه» در مفهوم مجازی به کار رفته است.
نامه : مجاز از دستور،فرمان قرینه: آمدن این کلمه با «روشنایی به ماه دادن» علاقه: لازمیّه
مثال 2 : ببینی تو فردا سنان مرا همان گرد کرده عنان مرا (فردوسی)
سنان : مجاز از جنگاوری،مبارزه قرینه: فردا تو می بینی علاقه: آلیه
مثال 3 : فراموش کردی تو سگزی مگر کمان و بر مرد پرخاش خر (فردوسی)
کمان : مجاز از جنگاوری،قدرت تیر اندازی قرینه: اضافه شدن به مرد پرخاش خر علاقه: آلیه
مثال 4 : تخلّص غزلم چیست غیر نام شما؟ ز یمن نام شما، خود زبان من گویاست .(سهیل محمودی)
زبان : مجاز از شعر، کلام قرینه: گویا بودن علاقه: آلیه
مثال 5 : بر تیر جورتان ز تحمّل سپر کنیم تا سختی کمان شما نیز بگذرد. ( سیف فرغانی)
کمان : مجاز از جنگاوری و قدرت قرینه: گذشتن سختی کمان علاقه: آلیه
7- علاقه ی ما کان :
تعریف : یعنی اسم، صفت و سابقه ی گذشته ی یک فرد یا چیزی گفته شود و حال آن فرد یا چیز مدّ نظر باشد.
مثال 1 : هفت اختر بی آب را کاین خاکیان را می خورند هم آب بر آتش زنم، هم باد هاشان بشکنم (مولوی)
خاکیان : مجاز از انسان ها، آدمیان قرینه: می خورند علاقه: ما کان
7- علاقه ی ما یکون :
تعریف : یعنی اسم یا صفت آینده ی یک فرد به کار برده شود و حال آن فرد مدّ نظر باشد.(آتی به جای حال)
مثال1: به دانشجوی دکتری، آقای دکتر می گوییم؛ حال آن که هنوز دکتر نشده است.
مثال 2 : بفرمود تا زین بر اسب سیاه نهادند و بردند نزدیک شاه (فردوسی).
شاه : مجاز از اسفندیار قرینه: زین بر اسب سیاه نهادن علاقه: ما یکون
مثال 3و 4 : چنین گفت رستم به آواز سخت که ای شاه شادان دل و نیک بخت.
دل شاه ایران بدان تنگ شد بروهای چهرش پر آژنگ شد.( فردوسی)
شاه در هر دو بیت : مجاز از اسفندیار قرینه: معنوی که از سیاق شعر فهمیده می شود. علاقه: ما یکون
توضیح : تمام ابیاتی که در داستان رستم و اسفندیار کلمه ی «شاه» به کار رفته است با علاقه ی ما یکون مجاز از اسفندیار است.
8- علاقه ی جنسیّت:
تعریف : یعنی به کار بردن جنس یک چیز به جای خود آن چیز.( کاربرد جنس یک چیز و اراده ی آن چیز)
مثال 1 : به نام نقش بند صفحه ی خاک عذار افروز مه رویان افلاک (خواجوی کرمانی)
خاک : مجاز اززمین قرینه: نقش بندی خداوند علاقه: جنسیّت
مثال 2 : فسرد سینه ی خاک/ شکافت زهره ی سنگ.(فریدون مشیری)
خاک : مجاز اززمین قرینه: فسردن(یخ زدن) علاقه: جنسیّت
توضیح: سینه نیز مجاز است که در مبحث علاقه ی کلیّه به آن پرداخته شد.
مثال 3 : و ساعتی بعد / در باران متواتر پولاد/ بریده بریده/ افشا شدی. (سیّد حسن حسینی)
پولاد : مجاز ازشمشیر قرینه: بریده بریده افشا شدی علاقه: جنسیّت
توضیح: ساعت نیز مجاز است که در مبحث علاقه ی لازمیّه به آن پرداخته شد.
مثال4 : مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود.(ابولفضل بیهقی)
سیم : مجاز از پول قرینه: سنگ زدن مشتی رند علاقه: جنسیّت
مرد: مجاز از حسنک با علاقه ی عام به خاص
مثال 5 : ز بام دهر فرو ریختم ستاره به خاک که من به سایه ی خورشید زیستم چو ابر(مشفق کاشانی)
خاک : مجاز اززمین قرینه: ستاره فرو ریختم (اشک ریختن ) علاقه: جنسیّت
9- علاقه ی موصوف و صفت:
تعریف : یعنی این که صفت به جای موصوف خود به کار می رود. به این مورد در کتب درسی دقّت شود.
مثال 1 : ای تهی دست رفته در بازار ترسمت پر نیا وری دستار (سعدی)
تهی دست: مجاز از انسان بی توشه قرینه: معنوی که از سیر طولی ابیات درک می کنیم. علاقه: موصوف و صفت
مثال 2 : نیک و بد چون بباید مرد خنک آن کس که گوی نیکی برد (سعدی)
نیک و بد : مجاز از انسان های نیک و بد قرینه: چون بباید مرد علاقه: موصوف و صفت
نکته: اگر نیک و بد را مجاز از تمام انسان ها بگیریم. علاقه ی جزئیّه نیز درست است و بهترین علاقه همان است که ذکر شد.
مثال 3 : فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور خودگری، خودشکنی،خودنگری پیدا شد.( اقبال لاهوری)
خودگری، خود شکنی، خودنگری: مجاز از انسان قرینه: پیدا شد (خلق شد) علاقه: موصوف و صفت
مثال 4 : خبری رفت ز گردون به شبستان ازل حذر ای پردگیان، پرده دری پیدا شد.(اقبال لاهوری)
پرده دری: مجاز از انسان افشا کننده ی راز قرینه: پیدا شدن (خلق شد). علاقه: موصوف و صفت
گردون : مجاز از اهل آسمان(فرشتگان) قرینه: خبری رفت. علاقه: محلیّه
مثال 5 : کار مردان روشنی و گرمی است کار دونان حیله و بی شرمی است ( مولوی)
دونان: مجاز از عارفان خود فروش و ریاکار قرینه: معنوی که از سیر طولی ابیات درک می کنیم. علاقه: موصوف و صفت
مردان: مجاز از عارفان حقیقی با علاقه ی عام به خاص.
مثال 6 : شما که اید؟ صفّی از گرسنگی و غرور/ که استقامت و خشم از نگاهتان پیداست (سهیل محمودی)
گرسنگی و غرور : مجاز از مردم گرسنه و پر افتخار قرینه: شما که اید و استقامت و خشم علاقه: موصوف و صفت
توضیح: نگاه نیز مجاز است که در مبحث علاقه ی جزئیّه به آن پرداخته شد.
مثال 7: این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد (سیف فرغانی)
کسان : مجاز از انسان های وارسته و شایسته قرینه: معنوی و از سیاق شعر برداشت می شود. علاقه: موصوف و صفت
ناکسان : مجاز از انسان های فرومایه و نالایق قرینه: معنوی و از سیاق شعر برداشت می شود. علاقه: موصوف و صفت
مثال 8: پری روی گفت سپهبد شنود ز سر شعر گلنار بگشود زود (فردوسی)
پری روی : مجاز از رودابه قرینه: شنیدن و سیر طولی ابیات علاقه: موصوف و صفت
سپهبد : مجاز از زال قرینه: معنوی و از سیاق شعر برداشت می شود. علاقه: موصوف و صفت
مثال 9 : بیت نغزی به خاطرم قدسی ز اوستادی گزیده می آید (غلام رضا قدسی)
اوستادی گزیده : مجاز ازصائب تبریزی قرینه: معنوی و بیتی که شاعر از صائب می آورد. علاقه: موصوف و صفت
نکته ی مهم: گاهی موصوف در شعر به کار می رود و صفت حذف می شود:
مثال: عالمی را یک سخن ویران کند روبهان مرده را شیران کند (مولوی)
یک سخن : مجاز از سخن نسنجیده قرینه: ویران کردن. علاقه: موصوف و صفت
شیران : مجاز از انسان های شجاع و گستاخ قرینه: شیر کردن . علاقه: موصوف و صفت
10- علاقه ی مضاف و مضاف الیه:
تعریف : به کار بردن مضاف به جای کل ترکیب مضاف و مضاف الیه و یا بر عکس( مضاف الیه به جای کل مضاف و مضاف الیه)
مثال 1 : به سر رسیده جهان؟/ پاسخی نداشت سپهر.(فریدون مشیری)
جهان : مجاز از عمر جهان قرینه: به سر رسیدن. علاقه: مضاف و مضاف الیه (مضاف الیه به جای کل ترکیب به کار رفته است)
مثال 2 : گفت ما را هفت وادی در ره است چون گذشتی هفت وادی، درگه است (عطّار نیشابوری)
درگه:مجاز از درگه سیمرغ قرینه: چون گذشتی هفت وادی.علاقه: مضاف و مضاف الیه(مضاف به جای کل ترکیب به کار رفته)
مثال 3 : همه از ذات خود پیوسته آگاه و ز آن جا راه برده تا به درگاه ( عطّار نیشابوری)
درگاه : مجاز از درگاه سیمرغ قرینه: معنوی و از سیر طولی ابیات و سیاق شعر فهمیده می شود. علاقه: مضاف و مضاف الیه
(مضاف به جای کل ترکیب به کار رفته).
11- علاقه ی عام به خاص:
تعریف : آن گونه که از نام آن مشخّص است؛ یعنی ذکر عام و اراده ی خاص.
مثال1: مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود.(ابولفضل بیهقی)
مرد : مجاز از حسنک قرینه: خود مرده بود. علاقه: عام به خاص
توضیح: سیم نیز مجاز از پول است که در مبحث علاقه ی جنسیّت به آن پرداخته شد.
مثال 2 :غمخوار به جز درد و وفادار به جز درد جز درد که دانست که این مرد چه مردی است!(مهرداد اوستا)
این مرد : مجاز از شاعر(مهرداد اوستا) قرینه: صفت اشاره ی این . علاقه: عام به خاص
مثال 3 : حرف درویشان بدزدد مرد دون تا بخواند بر سلیمی ز آن فسون ( مولوی)
مرد دون : مجاز از صوفی خود فروش و ریاکار قرینه: حرف درویشان بدزدد . علاقه: عام به خاص
توضیح: حرف نیز مجاز از سخن است که در مبحث علاقه ی جزئیّه به آن پرداخته شد.
مثال 4 : کار مردان روشنی و گرمی است کار دونان حیله و بی شرمی است ( مولوی)
دونان: مجاز از عارفان خود فروش و ریاکار قرینه: معنوی که از سیر طولی ابیات درک می کنیم. علاقه: موصوف و صفت
مردان : مجاز از عارفان حقیقی قرینه: روشنی و گرمی است . علاقه: عام به خاص
12- علاقه ی شباهت:
تعریف : یعنی به کار بردن مشبّه به و اراده ی مشبّه بر اساس رابطه ی شباهتی که میان آن ها است؛ به این نوع مجاز، استعاره نیز گفته می شود و مهم ترین نوع مجاز است که طیف وسیعی را در بر می گیرد. بنا براین تمام استعاره های مصرّحه ، مجاز با علاقه ی شباهت هستند. به خاطر اطاله ی کلام فقط به سه مثال بسنده می کنیم؛ زیرا که در بحث استعاره، زیاد به آن پرداخته شد.
مثال 1 : بترس از جهاندار یزدان پاک خرد را مکن با دل اندر مغاک (فردوسی)
مغاک : مجاز از قبر قرینه: معنوی و از سیاق شعر درک می شود. علاقه: شباهت
مثال 2 : ز بام دهر فرو ریختم ستاره به خاک که من به سایه ی خورشید زیستم چو ابر(مشفق کاشانی)
ستاره : مجاز از اشک قرینه: فرو ریختن بر زمین. علاقه: شباهت
توضیح: خاک نیز مجاز از زمین است که در مبحث علاقه ی جنسیّت به آن پرداخته شد.
مثال 3 : چون به دریا می توانی راه یافت سوی یک شبنم چرا باید شتافت ( عطّار نیشابوری)
دریا : مجاز از عشق حقیقی قرینه: می توانی راه یافت. علاقه: شباهت
شبنم : مجاز ازعشق مجازی قرینه: شتافتن به سوی یک شبنم. علاقه: شباهت